مدح و مناجات با امام رضا علیه السلام
این روزها دارد زمین بـوی خراسان شد آسـمان هـم خـادم کـوی خـراسـان هرکس گره دارد به کارش دست دارد امروز و هر روز دگر سوی خراسان خیل ملک جاروکـش صحـن و رواقِ خورشـید هـشتم مـاه دلجـوی خراسان اخـتـر ببـین با شـوق آمـد تا که شـایـد خادم شود در برج و باروی خراسان اعجاز کرد و شهره شد بر هر دو عالم تصویـر و یـاد و نـام آهـوی خـراسان یـکـبـار دیـگـر از امـامــم یــاد کـردم تـنـهـا فـقـط تـو پـنـجـره فــولاد داری تنها فـقـط تو صحـن گوهـرشاد داری سلطان تویی عالم غلامت حضرت شاه تـنـهـا خـودت ارگ رضـا آبـاد داری یک لشکر از حور و ملک خدمتگزارت جـای کـمـیـتـه؛ لــشـکـر امــداد داری آقا تو اعجازی که کردی در کسی نیست تـنـهـا تــو مــأوا در دل صـیـاد داری گـفـتی سه جا آیم سراغـت بهر یـاری مـن هــم غــریـبـم نـیـت امــداد داری جـان جـوادت نـام من را هم صدا کن دست من و دامان تو خورشید هـشـتم چـشم من و احسان تو خـورشید هشتم بـیـمارم و سـوز تـبی در دل نـشـسـته درد من و درمـان تو خـورشید هـشتم هفت آسمانها را رصد کردم کسی نیست هـمـپـایـۀ عـنـوان تو خورشـید هـشتم حـاتـم دخـیـل دامن تو مـانـده عـمری شـاید شـود مـهـمان تو خورشید هشتم خیل ملائک هر یکیشان خـیره مانده بـر عـزّت دربـان تو خـورشید هـشتم خُـدام کـویت جـمـلـگی نیکو سرشتـند تو آسـمانی منصب استی پر نخـواهی خورشید عـالـمـتابی و اخـتر نخواهی تو آرزوی هر صدف در عـمق دریـا در ثـمـیـنی تو خودت گوهر نخواهی داری عزیزی چون جوادت مظهر جود با بـوی زهـراییِ او عـنـبر نـخـواهی وقتی رقم زد هرچه حق بر آن رضایی کرسی و دیهیم و خدم لشکر نخواهی روی سـیـاه آوردهام بر درگـه دوست ای وای بر من گر مرا نوکر نخواهی شاهد فقط جسم است تو جانی و جانان سلطان علی موسیالرضا شاه خراسان |